زندگی به من اموخت چگونه گریه کنم
گریه به نیاموخت چگونه زندگی کن
توهم نیز به من اموختی چگونه دوست بدارم
اما نیاموختی چگونه فراموش کنم
خدایا جهنمت فرداست پس چرا من امروز میسوزم؟؟؟
سلام خوش اومدین به وبلاگه خودتون
وقتی مرا بغل میکنی, چنان جاذبه ی آغوشت .عشق.عشق یعنی دریا شدن.عشق یعنی بر روی شیشه مثل باران باریدن. عشق یعنی خودرا به دست بادسپردن عشق یعنی درزیرباران ماندن وخیسشدن چتررا بستن,به درخت بید تکیه دادن,عاشق شدن . عشق یعنی زیر نور مهتاب نشستن.عشق یعنی باران شدن.عشق یعنی ترس از دست دادن تو گفتم غمه تودارم ........ گفتم غمه تو دارم گفتا غمت سر اید *** گفتم که ماله من شو گفتا اگر بر اید گفتم ز مهرورزان رسمه وفا بیاموز *** گفتا ز خوب رویان ا ین کار کمتر اید گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم *** گفتا شبروست او از راه دیگر اید گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد*** گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر اید گفتم خوشاهوایی کزباده صبح خیزد*** گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر اید گفتم که نوش لعلت مارابه ارزو کشت***گفتا تو بندگی کن کاو بنده پرور اید گفتم دله رحمیت کی عزم صلح دارد*** گفتا مگوی با کس تا وقت ان در اید گفتم زمانه عشرت دیدی که چون سر امد گفتا خموش حافظ کاین غصه هم سر اید عشق یعنی ترس از دست دادنه تو
لیلی و مجنون
زندگی به من اموخت چگونه گریه کنم گریه به نیاموخت چگونه زندگی کن توهم نیز به من اموختی چگونه دوست بدارم اما نیاموختی چگونه فراموش کنم خدایا جهنمت فرداست پس چرا من امروز میسوزم؟؟؟
که روحم به پرواز در می آید
مرا به اسم کوچکم که صدا میزنی
لحن صدای تو
دوست داشتنی ترین صدای عالم است
تا آخر عمرت هم اگه تنها موندی مهم نیست
فقط نزار به جایی برسی
که تو آغوش کسی به یاد کس دیگه ای بخوابی
رييس قبيله هميشه دست طلب به درگاه خدا بر مي داشت و پس از حمد و سپاس نعمتهاي
دعاها و درخواستهاي اين زوج بدانجا رسيد كه خداوند آنها را صاحب فرزندي پسر كرديد.
نهايت دقت و وسواس در نگهداري كودك بعمل آمد، بهترين دايگان، مناسب ترين لباسها و
روزها و ماهها گذشت و قيس در پناه تعليمات و توجهات پدر بزرگتر و رشيدتر مي شد.
شد چشم پدر به روي او شاد *** از خانه به مكتبش فرستاد
محجوبه بيت زندگانی *** شه بيت قصيده جوانی
از دلداريي كه قيس ديدش *** دل داد و به مهر دل خريدش
او نيز هواي قيس مي جست *** در سينه هر دو مهر مي رست
هر روز ليلي با چهره اي آميخته به رنگ عشق و طنازي و قيس با قدمهايي مردانه و
غم داد و دل از كنارشان برد *** وز دلشدگي قرارشان برد
اين پرده دريده شد ز هر سوی *** وان راز شنيده شد به هر كوي
كردند شكيب تا بكوشند *** وان عشق برهنه را بپوشند
در عشق شكيب كي كند سود *** خورشيد به گل نشايد اندود
رنگ رخساره خبر مي دهد از سر نهانم
و آنان كه نيوفتاده بودند *** مجنون لقبش نهاده بودند
Power By:
LoxBlog.Com |